أَ وَ لَمْ یَرَوْاْ إِلیَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شیءٍ یَتَفَیَّؤُاْ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمَائلِ سُجَّدًا لِّلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ (سوره مبارکه النحل/۴۸)
(۱) شستن چشم در ادراک قرآنی آفرینش
کسی که به اندک میزانی با زبان و حال قرآن مانوس باشد به آسانی تایید میکند که زبان قرآن، آشکارا و معمول «محسوساتی» است. عموماً از «محسوس» به «معقول» میرود و نه بالعکس. با طبیعیات و انضمامها کار دارد نه با فراطبیعی ها و انتزاعها. قرآن با اشاره مدام به عینیات درصدد است که تصورها را به کار بیندازد و تصدیقها را بجوید. به دنبال آن است که از کتاب طبیعت، بازگردان و بازنُمایی توحیدی ای بپرود و خوانندهای آشنا با زبان علامت و اشارت را با خود همراه کند. تشویق و تحریک قرآن، دیدن پدیدههای محسوس عالم از منظره توحیدیِ خاص خود است. این نکته همانی است که مایه نقد اقبال لاهوری به فلسفه یونانی است که قرآن، ضد فلسفه ذهنی و انتزاعیِ محض یونانی است. قرآن لزوماً «واقع نما» نیست. اصل همتش پرده برداشتن از علت مادی پدیدهها نیست. آن کاری که وظیفه علم است. قرآن واقعیت را فراخوان میکند و بی آنکه لزوماً به دنبال پرده برداری و واقع نمایی جزئی از ژرفاژرف مادی موضوعات باشد، آنها را در استعارههای مطلوب و عصری خود میبرد و شنونده و خواننده خود را به سوی حقیقت بزرگ و باطنی تر از واقعیت جزئی هدایت میکند و به معقولی متعالی تر از واقعیت محسوس مادی اشاره میکند. بی توجهی به این زبانِ عمدتاً نمادین و تمثیلی، مسیر معرفتی و تفسیری ما را معمولاً به مشغولیتهای نامرتبطی کوچ میدهد. ما با انتظاری نامربوط و کژبین به فهم ورود میکنیم، کژ میخوانیم، کژ هم رُفو یا رد میکنیم. بنایی که با خشت کژ اول بالا رفته است. گاهی ما انتظار و تصور سخن «علمی» آن هم با اصطلاح شناسی (ترمینولوژی) زمانه خود از قرآن و وحی داریم، آنگاه قرآن را هم علمی میخوانیم و بعضاً دچار تفاسیری سرهم بندی، متکلف و بعید میشویم. در حالی که با نظر به اهداف و غایات خودگفتۀ مصحف شریف، چون «تزکیه»، «هدایت»، «شفا»، «رحمت»، «حکمت»، «خصوع»، «نور»، «ذکر»، «بصائر» و … باید زبان و همت اصلی آن را هم شناخت. همچنانی که برای شفاگری و ایمان به الله واحدِ بینا و بیدار هستی، چه لزوم به آنکه من بفهمم و برای من بیاورند و بگویند که واقعیت علمی و ساینتیفیک (Scientific) رعد و صاعقه چیست؟! «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ الصَّواعِ» رعد .۱۳. این را باید کنار محذوریت بیانی قرآن در عصر نزول وحی در بازنمایی وقایع و واگذاری کشف چرایی ها بر عهده خود آدمی گذاشت.
حال ما با شُستن چشم و تصحیح انتظارمان دوباره این «عبارات» سوره نحل در بیان سایه های ساجد را میخوانیم و «اشارات» تازه ای کشف میکنیم. همانطور که گفتیم واقعیت مادی پدیدهها را ما با کشف و کاوش تجربی در طبیعت میتوانیم به دست آورده و عرضه کنیم. همچنانی که بشر به حد و اندازه امروز توانسته است در زیر چاقوی تشریح، چرایی مادی خیلی از وقایع را کشف کند، راززُدا شود و طبیعت را رام گرداند. اما در کشف اشاراتِ عباراتی که در زیر میکروسکوپ نمی آیند و ما خودبنیاد و بی نیاز به وحی نمیتوانستیم رهنمونشان شویم، به ذکر و تفهیم و تعلیم قرآن نیازمندیم. علمِ اینجا نوعی دیگر از علم تجربی آشنای ذهن ماست. یک صورت مادی از هستی در صید تجربه ما میافتاد و میافتد، یک صورت غیرمادی اش هم بیرون از تور ما بود و هست. شبیه تصاویر دو وجهی، که یکسو کردنش یک تصویر را نشان میدهد و یکسو کردنِ دیگرش، تصویری دیگر. زبان قرآن و اشاراتِ توحیدی عبارات آن، متوجه این تصویر دومِ صیدنشو توسط ماست. تصور بیان علت مادی و تجربی پدیدهها را از قرآن داشتن، عموماً راه به بیراهه ای میبرد که از هدایتِ خاص قرآن به دور است. معلمی قرآن نه تدریس امروزین و فرداییِ زیست و شیمی و فیزیک است، که مستقلاً نیز در دسترس بود. بلکه هدایتگری ازلی ابدی است. کاروبار قرآن هدایت است. هدایت و بینشی خاص که قرار است نگاه ما را به سرچشمه ی معنا، به سرشت و وحدت توحیدی سرتاسری هستی متوجه کند. همانی که خلاصه عرفان هم همان است.
عارفان را سُرمه ای هست آن بجوی
تا که دریا گردد این چشم چو جوی! (مثنوی، دفتر پنجم)